حالا دیگه میدونم ویلیام واقعی نیست و دکترم هم راست میگفت...
راجب دفتر خاطرات و نوشته های توش با هیچکس حرفی نزدم؛ راستش ترسیدم . میترسم بهشون بگم چی شده
و مامان منو هرگز نبخشه... دیروز سعی کردم از دکترم بپرسم چجوری آدمها خاطراتشونو فراموش میکنن ولی ترسیدم به چیزی شک کنه و بفهمه یه چیزیو قایم میکنم...
ترس... ترس از تاریکی یا ترس از حیوانات مختلف یا حتی ترس از جن و ارواح... همه ی اینها با ترسِ من فرق میکنن؛ ترسِ از دست دادن، ترسناک ترین ترس دنیاست... از دست دادن کسایی که کنارتن...
شاید ترسناک تر هم باشه ترسِ از دست دادن کسایی که کنارت نیستن...
مُردن ویلیام توی خواب من ترسناک بود... من دارم چیزی ر از کجا میدانستم که خواب میدیدم...؟( قسمت دوم )...
ادامه مطلبما را در سایت از کجا میدانستم که خواب میدیدم...؟( قسمت دوم ) دنبال می کنید
برچسب : میدانستم,خواب,میدیدم؟,قسمت, نویسنده : nowaytogo بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 13:47